ستاره های شمعدانی چیست؟
ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد .
و این منم
زنی تنها
در آستانهٔ فصلی سرد
در ابتدای درک هستی آلودهٔ زمین
و یأس ساده و غمناک آسمان
و ناتوانی این دستهای سیمانی
زمان گذشت
زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت
چهار بار نواخت
امروز روز اول دیماه است
من راز فصل ها را می دانم
و حرف لحظه ها را می فهمم
نجات دهنده در گور خفته است
و خاک ، خاک پذیرنده
اشارتیست به آرامش
زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت .
در کوچه باد می آید
در کوچه باد می آید
و من به جفت گیری گلها می اندیشم
به غنچه هایی با ساق های لاغر کم خون
و این زمان خستهٔ مسلول
و مردی از کنار درختان خیس می گذرد
مردی که رشته های آبی رگهایش
مانند مارهای مرده از دو سوی گلوگاهش
بالا خزیده اند
و در شقیقه های منقلبش آن هجای خونین را
تکرار می کنند
ــ سلام
ــ سلام
و من به جفت گیری گلها می اندیشم .
در آستانهٔ فصلی سرد
در محفل عزای آینه ها
و اجتماع سوگوار تجربه های پریده رنگ
و این غروب بارور شده از دانش سکوت
چگونه می شود به آن کسی که می رود این سان
صبور ،
سنگین ،
سرگردان ،
فرمان ایست داد .
چگونه می شود به مرد گفت که او زنده نیست ، او هیچ وقت زنده نبوده ست .
در کوچه باد می آید
کلاغهای منفرد انزوا
در باغ های پیر کسالت میچرخند
و نردبام
چه ارتفاع حقیری دارد
آنها تمام ساده لوحی یک قلب را
با خود به قصر قصه ها بردند
و اکنون دیگر
دیگر چگونه یک نفر به رقص بر خواهد خاست
و گیسوان کودکیش را
در آبهای جاری خواهد ریخت
و سیب را که سرانجام چیده است و بوییده است
در زیر پا لگد خواهد کرد ؟
ای یار ، ای یگانه ترین یار
چه ابرهای سیاهی در انتظار روز میهمانی خورشیدند .
انگار در مسیری از تجسم پرواز بود که یک روز آن پرنده نمایان شد
انگار از خطوط سبز تخیل بودند
آن برگ های تازه که در شهوت نسیم نفس می زدند
انگار
آن شعلهٔ بنفش که در ذهن پاکی پنجره ها می سوخت
چیزی به جز تصور معصومی از چراغ نبود .
در کوچه باد می آید
این ابتدای ویرانیست
آن روز هم که دست های تو ویران شدند باد می آمد
ستاره های عزیز
ستاره های مقوایی عزیز
وقتی در آسمان ، دروغ وزیدن می گیرد
دیگر چگونه می شود به سوره های رسولان سر شکسته پناه آورد ؟
ما مثل مرده های هزاران هزار ساله به هم می رسیم و آنگاه
خورشید بر تباهی اجساد ما قضاوت خواهد کرد .
من سردم است
من سردم است و انگار هیچوقت گرم نخواهم شد
ای یار ای یگانه ترین یار آن شراب مگر چند ساله بود ؟
نگاه کن که در اینجا زمان چه وزنی دارد
و ماهیان چگونه گوشتهای مرا می جوند
چرا مرا همیشه در ته دریا نگاه می داری ؟
من سردم است و از گوشواره های صدف بیزارم
من سردم است و می دانم
که از تمامی اوهام سرخ یک شقایق وحشی
جز چند قطره خون
چیزی به جا نخواهد ماند .
خطوط را رها خواهم کرد
و همچنین شمارش اعداد را رها خواهم کرد
و از میان شکلهای هندسی محدود
به پهنه های حسی وسعت پناه خواهم برد
من عریانم ، عریانم ، عریانم
مثل سکوتهای میان کلام های محبت عریانم
و زخم های من همه از عشق است
از عشق ، عشق ، عشق .
من این جزیرهٔ سرگردان را
از انقلاب اقیانوس
و انفجار کوه گذر داده ام
و تکه تکه شدن ، راز آن وجود متحدی بود
که از حقیرترین ذره هایش آفتاب به دنیا آمد .
سلام ای شب معصوم !
سلام ای شبی که چشمهای گرگ های بیابان را
به حفره های استخوانی ایمان و اعتماد بدل می کنی
و در کنار جویبارهای تو ، ارواح بید ها
ارواح مهربان تبرها را می بویند
من از جهان بی تفاوتی فکرها و حرفها و صداها می آیم
و این جهان به لانهٔ ماران مانند است
و این جهان پر از صدای حرکت پاهای مردمیست
که همچنان که تو را می بوسند
در ذهن خود طناب دار تو را می بافند .
سلام ای شب معصوم !
میان پنجره و دیدن
همیشه فاصله ایست .
چرا نگاه نکردم ؟
مانند آن زمان که مردی از کنار درختان خیس گذر می کرد .
چرا نگاه نکردم ؟
انگار مادرم گریسته بود آن شب
آن شب که من به درد رسیدم و نطفه شکل گرفت
آن شب که من عروس خوشه های اقاقی شدم
آن شب که اصفهان پر از طنین کاشی آبی بود ،
و آن کسی که نیمهٔ من بود به درون نطفهٔ من بازگشته بود
و من درآینه می دیدمش ،
که مثل آینه پاکیزه بود و روشن بود
و ناگهان صدایم کرد
و من عروس خوشه های اقاقی شدم .
انگار مادرم گریسته بود آن شب .
چه روشنایی بیهوده ای در این دریچهٔ مسدود ستاره های شمعدانی چیست؟ سر کشید
چرا نگاه نکردم ؟
تمام لحظه های سعادت می دانستند
که دست های تو ویران خواهد شد
و من نگاه نکردم
تا آن زمان که پنجرهٔ ساعت
گشوده شد و آن قناری غمگین چهار بار نواخت
چهار بار نواخت
و من به آن زن کوچک برخوردم
که چشمهایش ، مانند لانه های خالی سیمرغان بودند
و آن چنان که در تحرک رانهایش می رفت
گویی بکارت رویای پرشکوه مرا
با خود به سوی بستر شب می برد .
آیا دوباره گیسوانم را
در باد شانه خواهم زد ؟
آیا دوباره باغچه ها را بنفشه خواهم کاشت ؟
و شمعدانی ها را
در آسمان پشت پنجره خواهم گذاشت ؟
آیا دوباره روی لیوان ها خواهم رقصید ؟
آیا دوباره زنگ در مرا به سوی انتظار صدا خواهد برد ؟
به مادرم گفتم : ( دیگر تمام شد )
گفتم : ( همیشه پیش از آنکه فکر کنی اتفاق می افتد
باید برای روزنامه تسلیتی بفرستیم )
انسان پوک
انسان پوک پر از اعتماد
نگاه کن که دندانهایش
چگونه وقت جویدن سرود می خواند
و چشمهایش
چگونه وقت خیره شدن می درند
و او چگونه از کنار درختان خیس می گذرد :
صبور ،
سنگین ،
سرگردان .
در ساعت چهار در لحظه ای که رشته های آبی رگهایش
مانند مارهای مرده از دو سوی گلوگاهش
بالا خزیده اند و در شقیقه های منقلبش آن هجای خونین را تکرار می کنند
ــ سلام
ــ سلام
آیا تو هرگز آن چهار لالهٔ آبی را
بوییده ای ؟ .
زمان گذشت
زمان گذشت و شب روی شاخه های لخت اقاقی افتاد
شب پشت شیشه های پنجره سُر می خورد
و با زبان سردش
ته مانده های روز رفته را به درون می کشید
من از کجا می آیم ؟
من از کجا می آیم ؟
که این چنین به بوی شب آغشته ام ؟
هنوز خاک مزارش تازه ست
مزار آن دو دست سبز جوان را می گویم .
چه مهربان بودی ای یار ، ای یگانه ترین یار
چه مهربان بودی وقتی دروغ می گفتی
چه مهربان بودی وقتی که پلک های آینه ها را می بستی
و چلچراغها را
از ساقه های سیمی می چیدی
و در سیاهی ظالم مرا به سوی چراگاه عشق می بردی
تا آن بخار گیج که دنبالهٔ حریق عطش بود بر چمن خواب می نشست
و آن ستاره های مقوایی
به گرد لایتناهی می چرخیدند .
چرا کلام را به صدا گفتند ؟
چرا نگاه را به خانهٔ دیدار میهمان کردند !
چرا نوازش را
به حجب گیسوان باکرگی بردند ؟
نگاه کن که در اینجا
چگونه جان آن کسی که با کلام سخن گفت
و با نگاه نواخت
و با نوازش از رمیدن آرمید
به تیرهای توهّم
مصلوب گشته است .
و جای پنج شاخهٔ انگشتهای تو
که مثل پنج حرف حقیقت بودند
چگونه روی گونه او مانده ست .
سکوت چیست ، چیست ، چیست ای یگانه ترین یار ؟
سکوت چیست به جز حرفهای ناگفته
من از گفتن می مانم ، اما زبان گنجشکان
زبان زندگی جمله های جاری جشن طبیعتست .
زبان گنجشکان یعنی : بهار. برگ. بهار .
زبان گنجشکان یعنی : نسیم .عطر . نسیم .
زبان گنجشکان در کارخانه می میرد .
این کیست این کسی که روی جادهٔ ابدیت
به سوی لحظهٔ توحید می رود
و ساعت همیشگیش را
با منطق ریاضی تفریق ها و تفرقه ها کوک می کند .
این کیست این کسی که بانگ خروسان را
آغاز قلب روز نمی داند
آغاز بوی ناشتایی می داند
این کیست این کسی که تاج عشق به سر دارد
و در میان جامه های عروسی پوسیده ست .
پس آفتاب سر انجام
در یک زمان واحد
بر هر دو قطب نا امید نتابید .
تو از طنین کاشی آبی تهی شدی .
و من چنان پُرم که روی صدایم نماز می خوانند .
جنازه های خوشبخت
جنازه های ملول
جنازه های ساکت متفکر
جنازه های خوش برخورد ، خوش پوش ، خوش خوراک
در ایستگاه های وقت های معین
و در زمینهٔ مشکوک نورهای موقت
و شهوت خرید میوه های فاسد بیهودگی .
آه .
چه مردمانی در چارراهها نگران حوادثند
و این صدای سوتهای توقف
در لحظه ای که باید ، باید ، باید
مردی به زیر چرخهای زمان له شود
مردی که از کنار درختان خیس می گذرد .
من از کجا می آیم ؟
به مادرم گفتم : ( دیگر تمام شد )
گفتم : ( همیشه پیش از آنکه فکر کنی اتفاق می افتد
باید برای روزنامه تسلیتی بفرستیم . )
سلام ای غرابت تنهایی
اتاق را به تو تسلیم می کنم
چرا که ابرهای تیره همیشه
پیغمبران آیه های تازهٔ تطهیرند
و در شهادت یک شمع
راز منوری است که آن را
آن آخرین و آن کشیده ترین شعله خوب می داند .
ایمان بیاوریم
ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد
ایمان بیاوریم به ویرانه های باغ تخیل
به داسهای واژگون شدهٔ بیکار
و دانه های زندانی .
نگاه کن که چه برفی می بارد .
شاید حقیقت آن دو دست جوان بود ، آن دو دست جوان
که زیر بارش یکریز برف مدفون شد
و سال دیگر ، وقتی بهار
با آسمان پشت پنجره همخوابه می شود
و در تنش فوران می کنند
فواره های سبز ساقه های سبکبار
شکوفه خواهد داد ای یار ، ای یگانه ترین یار
ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد .
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
حاشیه ها می نویسم
ستاره های عزیز
ستاره های مقوایی عزیز
وقتی در آسمان ، دروغ وزیدن می گیرد
دیگر چگونه می شود به سوره های رسولان سر شکسته پناه آورد ؟
آن شعله ی بنفش که در ذهن پاکی پنجره می سوخت
چیزی به جز تصور معصومی از چراغ نبود
عالیییی♥️
No more Silence
که بدانم این خیابان های مملو از زباله و نیستی مرا تسکین نیست .
پس در معرکه ی زمان گمگشته ایستاده ام.
روزی نگهبان این خانه بودم اما امروز حوصله نیست .
بگذار شیشه ها کدر باشد ، شبدرها ریشه می کنند ،
آب ها گرم می شوند اما مرا چه نصیبی است .
من که مانده ام با این رشد شبدرها و گرم شدن آب ها ،
پس نیستی مرا خانه بده ، مرا در فنای مطلق پناه بده
که تا دیر نشود و من پشیمان نشوم ،
سستی آغاز شده است ، انگشتان به فرمان نیست ،
شیشه های خانه روز به روز کدرتر می شود ،
باغچه ها را دیگر نمی بینیم و هر صدایی را پایان می دانم . اما.
مشتی خاک بر قلمه های شمعدانی می پاشم که روز آغاز شود .
روز آغاز می شود و قلمه های شمعدانی به عمق خاک می دوند
و من سپس تنها از پنجره خیابان را نگاه می کنم ،
در چشمانم دریایی صدا می کند ،
صدای ملوانان را از صدای موجها نمی توانم جدا کنم ، پس چشمانم را می بندم .
شمعدانی ها امروز گل می دهند .
بوی وهمناک شمعدانی ها مرا به دهلیزی از ابر و ستاره می برد
که نمی دانم پایانش کجاست ،
خودم را در دهلیز جستجو می کنم ، دهلیز نه پایان دارد و نه زوال ،
از کسی تا کنون نپرسیده ام که عمر چگونه گذشت ،
ای کاش در دهلیز یک خورشید و ستاره همراهم بود ، یا تو .
تا توانستم ثانیه ها را مبدل به دقیقه کردم
انگورهای کال را مبدل به شراب کردم
و سپس از حافظه ام ترا مدام بیرون آوردم
و بر گیسوانت گل شمعدانی آویختم و سپس به خواب رفتم.
سکوت میکنم
چون سکوت هرگز اشتباه نمی کند
سکوت نه از بی صدایی ست!!
نفس هست و حرف هم!
ناگفته ها و گفته شده ها، شنیده ها و نشنیده ها.
سکوت از نبودن بغض نیست!
از بی دردی نیست!
سکوت از عادت نیست!
از روزمرگی و فراموش شدگی،
از خواب و رخوت و بی حوصلگی،
از دلتنگی.
سکوت از فریادهای
در گلو مانده است
و صداهایی
که هیچ وقت شنیده نشد!
همه چیز هست
و گوشی نیست برای شنیدن!
جز سکوتی که
گاه و بیگاه
همدم فریادهایی است
که بی خبر و ناخواسته
از روزهایی دور می اید!
از دلتنگی هایی که فراموش شده اند!
نه! انگار.
باز هم حرفی نیست!!
حق با سکوت است
صدا در گلو شکست.
معاشرت بر دانایی می افزاید
ولی تنهایی مکتب نبوغ است
خوشا به حال لک لکا که خوابشون «واو» نداره
خوشا به حال لک لکا که عشقشون «قاف» نداره
خوشا به حال لک لکا که مرگشون «گاف» نداره
خوشا به حال لک لکا
که لک لک اند.
عزیز من زندگی بدون روزهای بد نمی شود
بدون روزهای اشک و درد و خشم و غم
اما روزهای بد
همچون برگهای پاییزی
باور کن
که شتابان فرو می ریزند ,
زیر پای تو
اگر بخواهی.
استخوان می شکنند
و درخت استوار و مقاوم
برجای می ماند
عزیز من
برگهای پاییزی
بی شک
در تداوم بخشیدن به مفهوم درخت
و مفهوم بخشیدن به تداوم درخت
سهمی از یاد نرفتنی دارند.
گاه مثل باران باید بارید
زندگی بخشید
طراوت داد
و
رفت.
مخواه لب بگشایم
که تاب گفتن نیست
که در سکوت پر از حیرتم
قنای خداست
من مضطرب و ستاره های شمعدانی چیست؟ دل نگران
به تو گفتم :
که پر از تشویشم ,
چه شود آخر کار؟
و تو گفتی آرام ,
که خدا هست کریم
پاسخی نرم و لطیف
که به من داد
یک آرامش شیرین و عجیب .
باران می بارد :
باران ،
و من
در انحنای این کوچه های
خسته و شکسته
با یک پروانه ی سفید
هم آواز شده ام .
از پیله هایمان جسته ایم و رسته
باران می بارد .
چه سرنوشت غم انگیزی
آری
که کرم کوجک ابریشم
تمام عمر قفس میبافت
ولی به فکر پریدن بود
مرا نیاز تازه ایست
به آب و نور دیگری
به یک حقیقت سپید
به سرزمین بهتری . . .
مرا نیاز تازه ایست!
بيراهه رفته بودم
. دستم را گرفته بود و مي كشيد
زين پس
. تمام عمر بيراهه خواهم رفت
کاش هرگز آنروز
از درخت انجیر پایین نیامده بودم
کاش.
کهکشانها کو زمینم؟
زمین کو وطنم؟
وطن کو خانه ام؟
خانه کو مادرم؟
مادر کو کبوترانه ام؟
. معنای این همه سکوت چیست؟
من گم شده ام در تو یا تو گم شدی در من ای زمان؟.
کاش ستاره های شمعدانی چیست؟ هرگزآن روز از درخت انجیر پائین نیامده بودم!!
کاش!
وقتی خدا در آسمان ستاره می پاشید
تو را نکشت
تو را به من بخشید
دانسته بود
در سوسوی این همه چراغ
یک ستاره مرا بس است
ستاره ای که تویی
نشانه ای که تویی
من راه نخواستم
که پای رفتن نیست
خواستم سرزمین من یک قدم باشد
رها از هزاهز آدم ها
آسمان همقدم باشد
و ستاره ام
همدمم باشد.
و درازای عمر من یک دم
به شرط آن که
تو هم نفس باشی.
این وادی من است
و توام رودی
تو می رویی
سبز و سرخ
شکوفه ای از تو
به تو می بخشم
نامش عشق
بگستران بال در این تنگجائی
که به پهنای بالت نیست
تنها پرنده
که تویی
و چنین شد که منم آزاد
حتی اگر تو در قفس باشی
بیاسای هنگامه ی رفتن من
دگرباره باز نخواهم گشت
رها شدم از بازپیدایی
رها شدم از ملالت جستن
زیرا
خدا تو را به من بخشید
دست هایم
برای تو کوچک بود.
Zabanadabi
این تحلیل بیانگر برداشت های شخصی من از ارتباط کلمات، جملات و مفاهیم موجود در شعر است. همان طور که نمی تواند صد در صد درست باشد، صد در صد غلط هم نمی تواند باشد، با نظرات شما می توان نقص ها را کمتر کرد، هر چند که هرگز نمی توان کاملاً آنها را برطرف کرد. عدّه ای از تحلیل مو به موی شعر خوششان نمی آید چون اعتقاد دارند که از ارزش آن می کاهد و لذّت خواندن آن را کمتر می کند، برخی از این افراد فقط از مبهماتی لذّت می برند که فقط در چند خط مشخص و قابل فهم انگار حرف دل آنها را می زند و یا شعار آنها را تکرار می کند. همین سلیقه ی کج بعضی ها باعث می شود که من نیز با سلیقه ای که از نظر آنها خیلی کج تر است تا آنجا که از دستم بر می آید به بررسی تمام جزئیات شعر بپردازم تا در مفهوم و یا منظور جزئی از آن درجا نزنم. اگر موردی هم در تحلیل جا مانده است برای اینکه با تحلیل بخش های دیگر معنی آن جزء نیز مشخص شده است. پذیرای هر گونه نظری از جانب شما هستم.
تحلیل شعر «پنجره» را با این سؤال می توان شروع کرد که: منظور شاعر از پنجره چیست؟
پنجره ای که آدم برای دیدن بخواهد چشمی بیناست؛ پنجره ای که آدم برای شنیدن بخواهد گوشی شنواست.
آیا شاعر و یا راوی، این پنجره را برای این می خواهد که خودش چیزی را ببیند؟ و یا خودش چیزی را بشنود؟
ادامه ی شعر نشان می دهد که خواسته ی شاعر پنجره ای نیست که فقط خودش از آن ببیند و از آن بشنود. او پنجره ای می خواهد که از آنجا دیده شود، و از آنجا حرف هایش شنیده شود و از آنجا با او حرف زده شود. «در پناه پنجره بودن» که در انتهای شعرآمده است، به همین معنی است. (مثل کودکی که می خواهد مادرش سر پنجره باشد و مراقب باشد که کسی اذیتش نکند، و نیز مادری که به بچّه اش می گوید یک جایی بازی کن که پیش چشمم باشی.)
این پنجره در کجاست؟
شاعر فکر می کند که این پنجره
در انتهای خود به قلب زمین می رسد
و باز می شود به سوی وسعت این مهربانی مکرر آبی رنگ،»
پس برای او این پنجره در آسمان است و به تعبیر دیگر آسمانی است.
چرا شاعر فکر می کند حالا چنین پنجره ای برای او وجود ندارد؟
برای اینکه او فکر می کند که این پنجره
« دست های کوچک تنهایی را
از بخشش شبانۀ عطر ستاره های کریم
در حالی که در ادامه ی شعر معلوم می شود که او دیگر دارنده ی آن دست های کوچک نیست؛ هر چند تنهایی را هنوز با خود دارد. او می گوید:
«من از دیار عروسک ها می آیم
از زیر سایه های درختان کاغذی
در باغ یک کتاب مصور
از فصل های خشک تجربه های عقیم دوستی و عشق
در کوچه های خاکی معصومیت،»
یعنی این که او دوران کودکی و تجربه ی نوجوانی را پشت سر گذاشته است، و حالا با این دست های بزرگ و بالغ شک دارد که چنین پنجره ای برای او باز شود؛ و یا بتواند چنین پنجره ای را باز کند. چرا؟ برای این که آن معصومیت کودکانه دیگر از دست رفته است. آن دست های کوچک، از آسمانِ شب «عطر ستاره های کریم»، یعنی نور را می گرفت و در روز برای گل های شمعدانی نور خورشید را به ارمغان می آورد؛ بنابر این نه آن دست های کوچک تنها می ماندند و نه گلهای شمعدانی غریب. البته دست های کوچک فقط نشانگر دست های کودکانه نیست. این دست ها که به سمت آسمان بلند می شوند، دست های نیازی هستند که با تواضع و حس کوچکی رو به کریم و مهربانی دراز شده اند.
امّا، این کسی که باید سر پنجره باشد، او را ببیند،حرف هایش را بشنود و با او حرف بزند کیست؟ آیا خورشید و ستاره ها هستند؟
فروغ در میانه ی شعرش در جایی می گوید:
«آیا من دوباره از پله های کنجکاوی خود بالا خواهم رفت
تا به خدای خوب، که در پشت بام خانه قدم می زند
بنابر این، این کسی که باید سر پنجره باشد، او را ببیند و حرف هایش را بشنود، همان خدایی است که در کودکی صدایش می کرد و بی جواب نمی ماند. نکته ی جالب این است که نور از اسماء الهی است. الله نورالسموات والارض(سوره ی نور آیه ی سی و پنجم) و همین نور است که از آسمان می آید و به قلب زمین می رسد. و کاربرد صفت کریم برای ستاره ها و صحبت از «مهربانی مکرر» یادآوری صفات دیگر خداست.
فروغ حس می کند بالا رفتن از پله های کنجکاوی برای رسیدن به خدا معصومیتی کودکانه می خواهد که حالا با او نیست. حتی این فکر که خدا «در پشت بام خانه قدم می زند» فکری کودکانه و معصومانه است. پیش از این او گفته بود:
«آیا زنی که در کفن انتظار و عصمت خود خاک شد جوانی من بود؟»
در این خط از جوانی ازدست رفته ی خود حرف می زند. در کفن انتظار و عصمت خود خاک شدن، شاید به معنی قربانی این دو خصوصیت خود شدن باشد( مثلاً به عنوان یک زن در خانواده و جامعه!) و شاید هم به این معنی باشد که آن جوانی و آن انتظار و عصمت با هم مرده اند، و این فروغ و یا زن بالغ فکر می کند دیگر نه منتظر است و نه معصوم.
چرا فکر می کند که نه منتظر است و نه معصوم؟ برای صحبت کردن با خدا باید ابتدا منتظر پاسخی بود که باز هم فکر می کند با آن معصومیت از دست رفته انتظار بی جایی است. به همین خاطر در ادامه می گوید:
«حس می کنم که وقت گذشته است،»
چرا؟ برای این که با آن دست های کوچک بنظر می رسد که می شد این پنجره را با دعا باز کرد و از آسمان به زمین کشید تا «به سوی این مهربانی مکرر آبی رنگ» باز شود. امّا حالا دیگر اثری از آن اعتقاد و انتظار معصوم نیست. برای این که کسی منتظر است که معتقد است جواب دهنده ای وجود دارد و از او نبریده است و سرانجام جوابش را می دهد. «سلام گفتن» به «خدای خوب» نوعی توبه و بازگشت است و او حس می کند که برای این کار «وقت گذشته است.»
چه عواملی باعث شده است عصمت و انتظار او به خاک سپرده شود؟
فروغ شعرش را از خود شروع می کند، بعد به جامعه می برد، و سرانجام از جامعه بریده دوباره به خود بر می گردد. حرکت او از دعا با دست های کودکانه ای شروع می شود که حتی به فکر شمعدانی ها هم هست و درختانی را هم که نقاشی می کند برایش آن قدر واقعی هستند که زیر سایه ی آنها عروسک بازی می کند. به کوچه های خاکی معصومیت که پا می گذارد، در نخستین گام در جامعه میوه ای برای دوستی و عشقی که از خود بروز می دهد نمی بیند. دوستی و عشق از همان ابتدا عقیم می ماند. علتش را فعلاً نمی داند. هنوز کودک است. بعد به مدرسه های مسلول می رسد که درواقع بچّه ها در آن مسلول اند که نمی توانند خوب نفس بکشند. به همین خاطر اوّلین چیزی را که یاد می گیرند سختی و خشونت است. نوشتن حرف سنگ روی تخته سیاه یعنی همین. سنگ «حرف» نیست بلکه« کلمه» است، امّا حرفِ سنگ حرف خشونت است. کودک خشونت را یاد می گیرد و اوّل از همه، سنگ را به خود تخته سیاه می زند، و بعد از آن کودکی که پیش از این به فکر غربت شمعدانی ها بود و زیر سایه درخت نقاشی بازی می کرد با پرتاب سنگ باعث می شود سارها سراسیمه از روی درخت کهنسال پر بزنند و درخت غریب بماند. همین کودک کم کم حس می کند از نسلی است که مانند گیاهان گوشتخوار زندگی می کنند. گیاهان گوشتخواری وجود دارند که ابتدا مانند یک دفتر باز هستند و وقتی حشره ای رویشان می نشیند درجا بسته می شوند و آن را می خورند. دفتری که در دست دانش آموزی است که پروانه ای در آن مصلوب شده است، باعث می شود که آن کودک نیز به نوعی حس کند مانند گیاهی گوشتخوار است. واژه ی «مصلوب» که اشاره ای به «مسیحِ مصلوب» نیز هست، اوّلین فاصله ی بین کودک و خدا را نشان می دهد.این ها همه به خاطر تجربه ی آن عشق و دوستی عقیم در گذشته است. . برای بازگشت به خدا باید ابتدا به عشق بازگردد،برای همین است که می گوید:
دیوانه وار دوست بدارم.»
چه شد که از «عشق» فاصله گرفت؟
«وقتی که اعتماد من از ریسمان سست عدالت آویزان بود
قلب چراغ های مرا تکه تکه می کردند.
وقتی که چشم های کودکانۀ عشق مرا
با دستمال تیرۀ قانون می بستند
و از شقیقه های مضطرب آرزوی من
فواره های خون به بیرون می پاشید
وقتی که زندگی من دیگر
چیزی نبود، هیچ چیز به جز تیک تاک ساعت دیواری
دریافتم، باید. باید. باید.
دیوانه وار دوست بدارم.»
چه کسانی اعتماد او را از بین بردند؟ در ادامه ی شعر از پیغمبرانی با تعبیر دیگری از آیه های مقدس حرف می زند که معلوم می شود در تضاد با «خدای خوب» هستند.
و «ریسمان سست عدالت» در واقع ریسمان سست قوانینی است که برای اجرای عدالت با طنینی نادرست از آیه های مقدس نوشته شده است.
چراغ هایی که ازشان صحبت می کند، از جنس نوری هستند که در عطر ستاره های کریم و پرتو خورشید است؛ امّا حالا با آن پروانه ی مصلوب نمادین به دار آویخته شده است. دیگران با قوانین خشک و محدود کردن اعتقاد او، «چشم های کودکانه ی عشقِ» او را- و در اصل «چشمهای عشق کودکانه»اش را بستند. کودک با اعتقاد و اعتماد خود به خدا همه چیز از او می خواست، امّا حاصل این بی اعتمادی، به خون کشیده شدن آرزو های او بود. این چنین زندگی برای او بدون دوست داشتن « چیزی نبود، هیچ چیز به جز تیک تاک ساعت دیواری.» پس دریافت که باید دوست بدارد. چه چیز را؟ به زبان ساده، عطر ستاره ها را، خورشید را، شمعدانی ها و درخت ها و پروانه هارا، یعنی همان کودکی و همان معصومیت و انتظار کودکانه را. یعنی خدا را. به همین خاطر دوباره به سمت پنجره برمی گردد و می گوید:
«یک پنجره برای من کافی است.
یک پنجره به لحظۀ آگاهی و نگاه و سکوت»
اگاهی از وجود کسی که به شما نگاه می کند و شما را در پناه خود دارد، باعث می شود دیگر حرفی برای گفتن نداشته باشید. ساکت می مانید. همه ی این حرف ها برای رسیدن به آن پنجره است.(گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم، چه بگویم؟ غمم از دل برود چون توبیایی.)
اکنون شاعر انگار با این شعر سعی می کند «دیوار را برای برگ های جوان نهال قد کشیده ی گردو معنی کند.» این برگ های جوان می توانند خوانندگان جوانی باشند که دارند شعرش را می خوانند. انگار علاوه بر خودش به آنها هم می گوید:
نام نجات دهنده ات را»
یعنی خودت نجات دهنده ی خودت هستی؛ و یکباره حرف او از کودک و مدرسه و جامعه به کل جهان تعمیم پیدا می کند و می پرسد:
«آیا زمین که زیر پای تو می لرزد
تنهاتر از تو نیست؟»
و منظورش و جوابش این است که «هست،» و هنگامی که می پرسد:
«این انفجارهای پیاپی،
آیا طنین آیه های مقدس هستند؟»
از مضمون شعر بر می آید که می خواهد بگوید«نه، نیستند.» پیغمبران کاذب در این عصر هستند که تعبیرشان از آیه های مقدس رنگ آتش و خون گرفته است. شاعر به همه ی دنیا و انسان ها با این زبان توصیه می کند که
«ای دوست، ای برادر، ای همخون
وقتی به ماه رسیدی
تاریخ قتل عام گل ها را بنویس.»
تاریخ قتل عام گل ها از کی آغاز شد؟ بر پایه ی تصاویر خود شعر می توان گفت از وقتی که پنجره گم شد و گل های شمعدانی از نور خورشید بی نصیب ماندند و از خدا و آیه ستاره های شمعدانی چیست؟ ستاره های شمعدانی چیست؟ های مقدس فقط تعبیر غلطی از آن که بوی خون و قتل عام می داد باقی ماند. «رسیدن به ماه» رسیدن به انعکاس همان نور خورشید است، رسیدن به همان پنجره از منظری دیگر است.
وقتی که شاعر می گوید:
از ارتفاع ساده لوحی خود پرت می شوند و می میرند»
به همان خواب های کودکانه که با خود اعتقاد و انتظار را می آوردند اشاره می کند. (از آن خواب هایی که شعر «کسی ستاره های شمعدانی چیست؟ که مثل هیچ کس نیست» با آن آغاز می شود.) در بلوغ این خواب ها، ساده لوحانه به نظر می رسند و می میرند. امّا برای شاعر هنوز هم اثری کم رنگ از همان احساسات و عقاید باقی مانده است که می گوید:
من شبدر چهار پری را می بویم
که روی گور مفاهیم کهنه روئیده است.
شبدر گلی است که برایش ارزش کمتری قائل اند و از این نظر با مفاهیم کهنه تناسب دارد. امّا بوییدن آن یادآور عطر ستاره های کریم اوّل شعر است. مفاهیم کهنه ی خفته در گور، شاید همان عصمت و انتظاری باشد که با جوانی اش خاک شده است. و صفت کهنه را به این دلیل برای آنها می آورد که امروزه چنین تلقی ای از آنها وجود دارد؛ در حالی که خود او حس می کند با از دست دادنشان « وقت گذشته است.» وقت برای چه چیز گذشته است؟ شاید برای برگشتن و سلام گفتن به خدای خوب.
او می گوید:« حس می کنم که «لحظه» سهم من از برگ های تاریخ است.» شاید این «لحظه» یعنی لحظه ای از همان برگ های تاریخی که سرگذشت قتل عام گل ها در آن نوشته می شود. یعنی او (و کودکی اش) نیز یکی از همان گل های به قتل رسیده است. او دارای دو شخصیت متفاوت در این شعر است. شخصیت گلی که پرپر شده است، و شخصیت گل شبدر چهار پری که انگار روی گور همان گل روئیده است.حتی غریبه ی غمگین نیز خود اوست، هیچ جای شعر نشانی از کس دیگری غیر از خود او دیده نمی شود که تا این حد به او نزدیک باشد و نجات دهنده اش بشود. میزی که آن را «فاصله ی کاذبی» می نامد، شاید میز آرایشی است که خود را در آینه اش دست در گیسو می بیند. با آن تعبیری که از آینه و نجات دهنده دارد انگار به خودش می گوید:
حرف با خود، حرف با خدا نیز هست. وقتی که می پرسد:
« آیا کسی که مهربانی یک جسم زنده را به تو می بخشد
جز درک حس زنده بودن از تو چه می خواهد؟»
می خواهد بگوید که آن اُمید و انتظار به او برگشته است؛ و این خواست آن کسی است که زندگی و وجود را به او بخشیده است؛ و وقتی می گوید:
من در پناه پنجره ام
با آفتاب رابطه دارم.»
نشان می دهد که پنجره ای را که می خواست، حالا بدست آورده است و با آفتاب از این طریق رابطه دارد و می داند از آنجا دیده می شود و کسی مراقبش است، چون «در پناه پنجره» است؛ و حرف هایش شنیده می شود و منتظر جواب است.
انواع آینه و شمعدان
سوریتو در این مقاله قصد دارد انواع آینه و شمعدان را به همراهان خود معرفی نماید . بازار آیینه و شمعدان از آینه شمعدان هایی با جنس های مختلف از جمله برنج ، سیاه قلم ، پولی استر، پی وی سی، آلمینیوم، سفال و . تشکیل شده که هر یک محبوبیت خاص خود را در پیش سلایق مختلف دارند .
معرفی آینه و شمعدان نقره :
معرفی آینه و شمعدان نقره :
این نوع آیینه و شمعدان سال ها است که محبوبیت زیادی نزد عروس و داماد ها دارد چرا که هم دارای زیبایی منحصر به فردی می باشد و همچنین خرید آن ها در واقع نوعی سرمایه گذاری هوشمندانه برای عروس و داماد به شمار می رود .
اصولا آیینه و شمعدان های نقره ، به دلیل ماندگاری بالایی که دارند نسل به نسل به دیگر اعضای خانواده منتقل می شوند .
اگر قصد خرید آینه و شمعدان نقره را دارید باید حواستان را به نکاتی جمع کنید .
فروشگاهی که قصد خرید از آن را دارید دارای پروانه اتحادیه طلا و نقره باشد .
نام کارخانه سازنده بر روی آن ها حک شده باشد .
حتما بعد از خرید فاکتور معتبر دریافت کنید .
معرفی آینه و شمعدان چوبی :
اصولا این نوع آینه شمعدان زیبا و ساده هستند و همچنین اکثر شان دارای رنگ فندقی می باشند که این موضوعات باعث شده است علاوه بر سفره عقد بعدا از این آینه در دکوراسیون منزل نیز استفاده شود و به همین دلیل بسیاری از عروس داماد ها به دنبال خرید آیینه و شمعدان چوبی بروند .
توجه داشته باشید که بعضی از مدل های آینه شمعدان چوبی ، کشو و کنسول دارند که خب به نسبت برای خانه های بزرگ کاربردی تر هستند و می توانند زیبای خاصی را به دکوراسیون منزل شما ببخشیند .
معرفی آینه و شمعدان کریستالی :
متاسفانه این نوع آیینه و شمعدان ماندگاری چندان زیادی ندارد ، چرا که نگهداری از آن ها سخت ستاره های شمعدانی چیست؟ است و امکان شکستن و لب پر شدن آن ها بسیار بالا است .
آینه شمعدان های کریستالی ، مدل های ببسیار زیاد و زیبایی منحصر به فردی دارند اما متاسفانه قیمت بسیار بالایی دارد و مدل های برشدار آن ها بسیار سنگین وزن و شکننده تر هستند .
معرفی آینه و شمعدان برنز :
آیینه و شمعدان های برنزی مقاوم ترین آینه شمعدان به شمار می روند که اصولا به رنگ تیره هستند و از این رو نگهداری از آن ها ساده است . این نوع آینه شمعدان وزن زیادی دارند و تا سال های سال برای شما باقی می مانند و تیره بودنشان باعث می شود که نیاز به مراقبت های خاصی نداشته باشند .
نوع رو میزی یا دیواری آینه شمعدان های برنزی جای کمتری را اشغال می کنند.
سایر انواع آینه و شمعدان های خاص :
آینه شمعدان های خاتم کاری و یا مینا کاری شده ، فیروزه و یا سفالی جز آینه شمعدان های خاص به شمار می روند که استفاده از آن ها زیاد در سر سفره عقد مرسوم نیست اما خب با توجه به سلیقه شما می توانند زیبایی منحصر به فردی به سفره عقد یا دکوراسیون منزل شما ببخشند .
گر قبلا آآینه و شمعدان را تهیه کردید، با ما و نوعروسان سوریتو تجربه خود را به اشتراک بگذارید.
تیم سوریتو در این مقاله سعی کرده است راهنمای کاملی از آآینه و شمعدان را در اختیار شما بگذارد، اگر سوالی دارید که به آن پاسخ داده نشده است حتما آن را با ما درمیان بگذارید.
آینه و شمعدان دکوری آرت کن
خرید از فروشگاه دیجی کالا
آینه و شمعدان برنجی
خرید از فروشگاه دیجی کالا
آینه و شمعدان فیروزه کوبی
خرید از فروشگاه دیجی کالا
ستاره های شمعدانی چیست؟
قدیمها سبک زندگی مردم بر تمام جوانب زیستیشان تأثیر میگذاشت مانند معماری و خانهسازی که در آن حریمها رعایت میشد و اهل خانه آرامشی داشتند که در خانههای امروز اثری از آن نیست.
خبرگزاری مهر - هادی فتحی: قدیمها سبک زندگی مردم بر تمام جوانب زیستیشان تأثیر میگذاشت مانند معماری و خانهسازی که در آن حریمها رعایت میشد و اهل خانه آرامشی داشتند که در خانههای امروز اثری از آن نیست.
خانههای قدیمی و معماری بومی و اصیل بخشی از حافظه تاریخی یک شهرند. آنوقتها که هنوز مردمان شهر در آهن و فولاد محصور نشده بودند، با خاک و سنگ، آب و آفتاب در بستر آگاهی و تجربههای دیرین، فضاهایی را سامان دادند که امروزه یادگارهای آن جزو میراث فرهنگی ما و آیندگان سرزمین است.
باگذشت زمان ساختار معماری در محیط جغرافیایی استانها تغییر کرده است درصورتیکه سبک معماری بومی، اصیل و تاریخی خاص هر استان بر اساس اقلیم، مصالح بومی، فرهنگ و سبک زندگی مردم هر استان طراحی میشده است.
ما در مجموعه گزارشهایی در راستای تبیین رویکرد سند چشمانداز مبنی بر ترویج سبک زندگی و معماری ایرانی اسلامی به دنبال احیای مفهوم خانه در جامعه ایرانی از طریق کار رسانهای بوده است و در این راستا سلسله گزارشهایی از استانهای مختلف با عنوان «نقش خانه در سبک زندگی ایرانی - اسلامی» منتشرشده است.
در این گزارشها به نقشه، مصالح، المانها، هویت عناصر، طراحی و سبک زندگی مردم هر استان در این خانهها پرداختهشده و ضمن توصیف و تشریح ویژگیهای خانههای تاریخی و معماری ایرانی- اسلامی با مسئولان مرتبط، اهلفن، اساتید دانشگاه، پژوهشگران حوزه معماری و شهرسازی و معماران نیز صحبت شده است.
در این گزارش به سراغ معماری اصیل استان فارس و شهر شیراز رفتهایم، جایی که پیشازاین حوض و شمعدانی و نماهای آجری ساده منادی سبک معماری اصیل این منطقه بوده است.
یک درِ فیروزهای یا قهوهای سوخته با کلونهای مجزا برای مردها و زنها و دو پیر نشین در اطراف در، اجزایی هستند که مشخصه یک خانه با معماری ایرانی را تداعی میکند.
خانههایی که بهجای آیفون تصویری دو کلون مختص مردها و زنها داشت تا با این روش مشخص شود چه کسی پشت در قرار دارد.
در تعریف خانه آمده است: «آنجایی که آدمی در آن سکنی میگزیند(۱)» و برای آن مترادفهایی مانند سرا و یا منزل نیز دیدهشده است. قدیم ها «خانه» برای ایرانیها مطابق با آداب، رسوم، فرهنگ و نوع زندگی کردنشان ساخته میشد، خصوصیتها و عناصری که به خانه روح میبخشید، آرامش میداد و اهالی خانه در آن آسایش و شادابی داشتند.
در شیراز نیز مانند سایر نقاط ایران مردم برای خانههایشان عناصری به کار میبستند که مطابق با طرز زندگیشان باشد.
در شیراز خانهها معماری و ویژگیهای خاص خود را داشتند مانند اینکه نمای بیرونی خانهها آجری و ساده است و تنها بخش تزئینی ستاره های شمعدانی چیست؟ نمای بیرون سردرهاست. و یا اینکه حیاطها در حدود یک متر از سطح زمین پایینترند که علتهای گوناگونی مثل بهرهگیری از تعدیل حرارت زمین، استحکام در مقابل زلزله، بهرهگیری از خاک زمین برای ساختوساز خانه و دسترسی آسان به آب قنات را می توان برای آن برشمرد(۲).
حیاطها در جهت طولی زمین احداثشدهاند و حوض و باغچه نیز بهصورت عمود برهم و موازی محور طولی حیاط ساختهشدهاند؛ یا اینکه از خانههای حیاط مرکزی و درونگرا بهره گرفته میشد.
همه این خصوصیتها از خانههای شیراز بناهایی میساخت که محصول سبک زندگی خاص ایرانیها و شیرازیها بود.
رئیس انجمن دوستداران میراث فرهنگی فارس در خصوص تأثیر سبک زندگی مردم شیراز بر خانهسازی و معماری قدیم به ما گفت: در این خانهها باور مردم به «بایدها و نبایدها» و «حریمها» بهخوبی رعایت شده و این موضوع در معماری آن دوران بهخوبی نمود بیرونی داشته است.
مسعود منیعاتی با اشاره به اینکه در کنار در دو سکو با عنوان پیر نشین وجود داشت که کهنسالان هنگام عبور از کوچه میتوانستند بنشینند و نفسی تازه کنند، بیان کرد: وقتی فردی مقابل در ورودی خانه قرار میگیرد با یک محوطه هشتی شکل مواجه میشود که هیچ دیدی به درون حیاط ندارد و این معماری خاص باعث میشود که غریبهها نتواند درون منزل را نظاره کنند.
وی ادامه داد: بعد از ورود به منزل راه دسترسی میهمان به اتاقها تفاوت داشت، برفرض مثال میهمانی که نامحرم قلمداد میشود بدون اینکه وارد حریم خانه شود با یک راه دسترسی ویژه به اتاق میهمان یا همان «پنجدری» وارد میشد و اعضای خانه هم از یک راه دسترسی دیگر وارد اتاقهای خودشان میشدند که این یعنی توجه ویژه به حرائم که بهخوبی در خانهسازی آن دوران موردتوجه قرار میگرفت.
این فعال میراث فرهنگی ادامه داد: نکته قابل توجه وضعیت مطبخ یا آشپزخانه بود، با توجه به اینکه غریبهها نباید درون مطبخ را میدیدند، مطبخ از یک راه دسترسی دیگر برخوردار بود و برای اینکه اعضای خانه بیرون از مطبخ را مشاهده کنند پنجرههای سنگی قرار داشته که از داخل مطبخ، بیرون آن قابلمشاهده هست اما فردی که بیرون ایستاده درون مطبخ را نمیتوانست مشاهده کند.
منیعاتی ادامه داد: مجموع این مشخصات فیزیکی، سبک زندگی خاصی را در دوره قاجاریه تشکیل داده که بر روی معماری خانه آن دوران تأثیرگذار بوده است که از آن بهعنوان «بایدها و نبایدها» یاد میشود.
اما اکنون خانههای جدید فاقد روح معماری شیراز هستند، معماری که با فرهنگ و اصالت مردم این سرزمین همخوانی ندارد و هرروز بر غلظت غربی شدنش افزوده میشود.
امروز دیگر از «پیر نشین» خبری نیست و جای آن را موانعی قرار داده و تهدید کردهاند که اگر در کنار خانه ماشین خود را پارک کنید خودروی تان را پنچر میکنیم، چنین میکنیم و چنان میکنیم!
امروز خبری ستاره های شمعدانی چیست؟ از هشتی نیست، مطبخ با پنجرههای سنگی جدا نشدهاند بهجایش یکراست وارد پذیرایی خانه میشوید و آشپزخانههای اوپن هم از بیرون پیداست هم از داخل تا هیچ حریمی برای اهل خانه دیده نشود.
منیعاتی در خصوص اینکه چگونه میتوان روح معماری قدیم را در خانهسازیهای جدید جاری کرد هم گفت: در دوره قاجاریه مردم برای خانههایشان اهمیت ویژهای قائل و معتقد بودند، «منزل» که از واژه «منزلت» میآید-جایی برای آسایش روانی و روحی انسان- به همین منظور برای زیباسازی آن معماری ویژهای داشتند.
وی گفت: یکی از ویژگیهای خانه های شیراز برخورداری از آیینهکاریهای بسیار زیبا بود که در هر خانه قاجاری بنا بر وضعیت مالی صاحبمنزل وجود داشت و آنهایی که وضعیت مالی بهتری داشتند حتی یک تالار به نام تالار آیینه نیز ایجاد میکردند.
این فعال میراث فرهنگی فارس ادامه داد: این زیباییهای بصری، نقش خاصی در آرامش و نشاط اهالی خانه ایجاد میکرده است.
وی افزود: در معماری ستاره های شمعدانی چیست؟ امروزی بهجای اینکه از نورپردازیهای گرانقیمت و یا معماری غیربومی استفاده شود میتوان از روشهای قدیمی مثل آیینهکاری، شیشههای رنگی و ازایندست بهره برد که نوعی آرامشدهنده روح انسان نیز به شمار میرود. ازاینرو در معماری جدید از تزئینات سنتی میتوان بهعنوان عنصر تطابق دهنده استفاده کرد که بهمراتب هزینههای کمتری از تزئینات معماری جدید مانند نورپردازی ، سقفهای کاذب و . دارد.
یک عضو هیئتعلمی دانشگاه شیراز نیز در رابطه با تأثیر سبک زندگی مردم بر روابط اجتماعی آنها و همچنین نحوه معماری خانهها در طول تاریخ بیان کرد: معماری با فرهنگ ارتباط متقابل دارد و فرهنگ هر شهری متأثر از معماری هست، درعینحال معماری هم متأثر از فرهنگ است.
مصطفی ندیم با اشاره به اینکه تغییر معماری در یک شهر به عوامل مختلفی بستگی دارد، افزود: مثلاً وقتی مصالح عوض میشود مطمئناً روی یک معماری تأثیر میگذارد همین اتفاق در شیراز طی یک قرن اخیر در اواخر دوره قاجار افتاد، وقتی استفاده از فلز بیشتر و بهجای خشت از آجر استفاده شد، جرز و ضخامت دیوار کوچک و کم و درعینحال به فضای خانه اضافه شد.
وی از ورود خودرو به زندگی مردم بهعنوان عاملی مهم در تغییر معماری خانهها نیز یادکرد و گفت: بهعنوان نمونه ورود ماشین، معماری را بهشدت تحت تأثیر قرار دارد چون خانه باید بهگونهای طراحی میشد که فضایی برای ماشین تعبیه شود، درنتیجه این معماری و فضای حیاط که قبلاً چندضلعی بود الآن یکطرف خانه قرار دارد و طرف دیگر حیاط باغچه، درخت و جای ماشین پیشبینی شد و بدین سبب معماری دستخوش تغییرات شدید شد.
ندیم با اشاره به اینکه با تغییر شیوه زندگی مردم معماری هم خودبهخود عوض شد، افزود: همچنین روابط اجتماعی نیز با تحولات در طول دوران تغییر پیدا کرد و خانوادههای تیرهای به خانواده هستهای که مختص یک خانواده است تبدیل شد.
این استاد تاریخ دانشگاه شیراز دراینباره توضیح داد: قبلاً جمعیت بیشتری با خانوادههای متعدد در خانه زندگی میکردند چون امنیت کم بود و هرچه خانوادههای یکخانه بیشتر میشد مردم در امانتر بودند اما الآن با امنیت بیشتر خانواده هستهای توسعه پیدا کرد.
ندیم گفت: همزمان با این امر مشاغل اداری و دوایر دولتی بیشتر شد، افراد بیشتری به استخدام دولت درآمدند و درنهایت نقدینگی بیشتر شد و پیامد همه آن ضربه خوردن خانواده تیرهای بود و در پی آن خانواده هستهای شکل گرفت.
وی با اشاره به اینکه محصول این رویدادها این بود که خانواده هستهای و تک خانوادهای شکل گرفت و بر این اساس خانههای قدیمی که محل زیست چند خانواده بود کارکرد خودش را از دست داد، افزود: این تغییر و تحولات با ایجاد حمام در خانهها نیز رقم خورد زیرا حمامهای عمومی از بین رفتند و در پی آن روابط اجتماعی و همبستگی مردم نیز رو به ضعف گذاشت.
وی گفت: اینکه چگونه میتوان در معماری امروزی تغییر ایجاد و فرهنگ گذشته را وارد معماری جدید کنیم باید گفت برخی چیزها را نمیتوان تغییر داد یعنی نمیتوان خانهای ساخت که در آن پارکینگ نباشد چون ماشین نیاز جامعه امروز است.
برقراری ارتباط بین معماری سنتی و مدرن
این استاد دانشگاه بیان کرد: اما میتوانیم یکسری المانها را در منازل به سمت فرهنگ سنتی و قدیمی پیش ببریم، در دکوراسیون تغییراتی ایجاد کنیم که با فرهنگ اصیل ایرانی خودمان همخوانی بیشتری داشته باشد نظیر اینکه حوضی در حیاط بسازیم و یا دکور را با سنتهای ایرانی تزئین کنیم یا از آیینهکاری برای تزئین خانه بهره ببریم.
ندیم بیان کرد: با این کار هم هنرهای اصیل و سنتی را احیاء میکنیم و هم اینکه بهنوعی تاریخ را وارد منازل کرده و فرهنگ غنی را به خانهها بازمیگردانیم.
در این رهگذر فریدون فعالی کارشناس میراث فرهنگی و مدیرکل سابق میراث فرهنگی استان فارس نیز در خصوص چگونگی برقراری ارتباط بین معماری سنتی و مدرن گفت: با برقراری پل ارتباطی بین معماری سنتی و مدرن میتوان شیوههای منطقی برای آسایش و آرامش انسانها را فراهم آورد.
وی گفت: بهطور مسلم معماری سنتی ایرانی از نسلهای معماری پایدار است که بهکارگیری درست آن در کارکردهای مختلف میتواند بازتاب مناسبی بر معماری مدرن داشته باشد.
فعالی گفت: برای این منظور کافی است نگرش جامع و بوم گرایانه و با توجه به الگوی موجود ستاره های شمعدانی چیست؟ در فضاهای سنتی هر منطقه طراحی و اثری نو پدید آورد که معرف هویت ایرانی باشد.
وی ادامه داد: مسلماً در اجرای روشهای طراحی ساختمان در شیوههای سنتی توجه به اقلیم و اکولوژی مورد تأکید بوده است ازاینرو طراحی ساختمانها اگر امروزه با رویکردهای سنتی به بهرهگیری از امکانات آب و هوایی و انرژی طبیعی همراه باشد میتواند مانند پل ارتباطی بین معماری سنتی و مدرن عمل کند.
وی گفت: استفاده از تزئینات سنتی در طراحیهای مدرن مثل کاشیکاری و آیینهکاری، استفاده از سقفهای سنتی و. میتواند نمونه مهمی از تلفیق معماری سنتی و مدرن باشد.
بههرروی چه بخواهیم و چه نخواهیم سبک زندگی در حال تغییر و تحول است اما باید به سمتی حرکت کنیم که فرهنگ اصیل ایرانی- اسلامی نیز از معماری خانههایمان رخت برنبندد، معماری که در آن حوض بود و ماهی، و گلهای شمعدانی که دورتادور حوض چیده میشد تا حیاط خانهها واقعاً یک حیاط ایرانی باشد.
دیدگاه شما